1-هر انسان مجموعه ای از افکار خودآگاه و ناخودآگاه است که با کارهایش نمایان می شود.در حقیقت هر کسی کارهایش است.من هم همین کلماتم!
هیچ کس راهی درست و حسابی به درون خودش هم ندارد چه رسد به دیگران.پس عملا دو راه برای شناخت خود باقی می ماند:
اول:تفکر درباره ی کارهای خودمان
ابزار درک انسان عقل است.پس تنها کاری که می شود انجام داد ارزیابی کارها به کمک فکر است.فکر نیز تهی نیست و هر چیزی را با باور ها قیاس می کند و اگر مغایرت داشت، شاکی می شود. شکایت عقل (بخوانید عذاب وجدان)روی عملکرد آینده ی ما تاثیر می گذارد.(از آن جایی که هر چیزی هم خوبی دارد و هم بدی، شکایت عقل (باز بخوانید عذاب وجدان) می تواند ما را خویشتندار، وسواسی،با عزت نفس،درونگرا و هر چیز دیگری کند.)
دوم:نشستن پای حرف دیگران
دیگران می گویند.برخی دیگران می نویسند.برخی می خوانند اما همه ی دیگران در "حرف داشتن" مشترکند.آن ها کار ما را،حرف ما را و آواز ما را می بینند.آن ها برای خود "من" اند و دیده هایشان را با دیدگاه هایشان قیاس می کنند.البته گاهی از این حرکت "خنده می آید خلق را".آن ها مهم نیستند.باید سپردشان به همان گوش که دروازه است.اما برخی دیگران ها هم هستند که می توان در صورت برخوردن به آن ها نتایج خوبی گرفت.مهم پیدا کردن آن هاست و بیچاره کسی که مهم ها را تشخیص ندهد.اصلا شک را برای همین آفریده اند.شک به باور های گذشته و انتخاب بهتر از بین "حرف من" و "حرف او".
2-انسان رها که باشد رفتارش به سود خودش می شود."فقط"سود خودش را می بیند چون این تنها کاریست که فکر کردن نمی خواهد.در واقع این نوع رفتار، خودخواهانه و نه به سود شخص است.زیرا بار ها دیده ایم که رفتاری خودخواهانه چگونه به زیان شخص تمام می شود.
دیگران "خود" دارند و "خود" آن ها هم می خواهد.پس خودخواهی را برنمی تابد و خودخواه را دور می کند.در نهایت انسان خودخواه است که هر چه بیشتر خودش را بخواهد، بیشتر در این چرخه فرو می رود.
3-خب که چی؟
درباره این سایت